مرضیهمرضیه، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

عطر بهشت

استراحت اجباری از هفت ماهگی

سلام به عزیز دلم ، دختر خودم که هر لحظه منتظر یه تکون کوچولوتم تا قربونت برم ١٨ شهریور بود که من با ، بابای عزیزت رفتیم دکتر تا خیالمون از بابت همه چیز راحت بشه !!!! اما ...... مثل اینکه خدا دلش می خواست من خیلی هم بارداری راحتی نداشته باشم و گفت یه کم قلقلکش بدم . عزیزم اینو بدون که هر چه از دوست رسد نیکوست .  مخصوصا اون دوست خدا باشه دیگه چه بهتر . ازش ممنونم که همیشه قلقلک هاش هم حکمت داره و شیرینه . خانم دکتر گفت شما تشریف نیاوردید بالای دل مامان و همون پایین ها جا خوش کردی و این باعث شده گاهی که من فعالیت کم هم دارم دلم کمی درد بگیره و این کمی خطرناکه و باعث زایمان زودرس میشه که خیییییییییییییییییییلی بده . برای سه تا...
3 مهر 1391

روزهای شش ماهگی

عزیز مامان ، مرضیه جووووووووووووووووونم  سلام یه روز من و بابا ، با هم رفتیم دکتر .معمولا چون دکتر صبح ها هست من با مامان جون یا خاله سیمین میرم . ولی این دفعه چون ماه رمضون بود نخواستیم مزاحم کسی بشیم . خیلی برای من لذت بخش بود که با بابات به دکتر میرفتم . خدا خدا می کردم که خانم دکتر سونوگرافی کنه و من دوباره عشقمو ببینم . بالاخره رفتیم تو . دکتر گفت فشارت یه خورده بالاست و نباید نمک بخوری  . من هم از حال و روزم براش گفتم که چقدر پام درد میکنه و انگار هزارتا سوزن توشه . اصلا نمیتونم حتی مدت کم بایستم . خانم دکتر قبلا ویتامین ب داده بود بخورم و ایندفعه گفت مجبوری تحمل کنی و راهی نداره . البته این چیزا در راه تو هیچی ن...
21 مرداد 1391

ماه رمضان امسال من

سلام گل دخترم دیگه حرکت هات کاملا مشخصه تو دل مامان خیلی شیطونی نمی کنی و مامانو اذیت نمی کنی قربونت برم فقط شبها که می خوام بخوابم چندتا تکون می خوری تا مامان بفهمه تو حالت خوبه و دیگه می خوابی  یه شب که بیشتر تکون خوردی من ترسیدم نکنه تو بجه شیطونی باشی  و دستمو گذاشتم روی دلم و شروع کردم به خوندن سوره والعصر و تو هم بلافاصله آروم شدی فکر کنم حرف گوش کن باشی عزیزم انقدر دلم برای دیدنت تنگ شده که نگو نه من همه همین حالن . مامانی چند وقت پیش یه حرف خیلی بامزه زد گفت کاشکی دلت شیشه ای بود و نی نی تو می تونستیم ببینیم  واقعا با حال بودا . ولی شاید هم این انتظار و صبر شیرین تر باشه . ای خدا کاشکی انقدر که تو فکر اومد...
10 مرداد 1391

در تدارک سیسمونی

فدات بشم که ٥ ماهه تو دل مامان جا خوش کردی  دل مامان واسط یه ذره شده اخه یک ماهه ندیدمت  از خدامه خانم دکتر دوباره بهم سونوگرافی بده دوباره ببینمت  همینجوری تو فکر دست های کوچولوتم که هی تکون می دادی    نازنین مامان چقدر تو همه ی وسایلات سریع و راحت خریده شدن اصلا بخاطر خرید سیسمونی تا اینجا اذیت نشدیم امیدوارم به همین راحتی و زودی هم به دنیا بیای یه روز بابای عزیزت نرفت سر کار و با مامان جون و خاله سیمین رفتیم خرید . خاله سیمین که از قبل تو اینترنت همه مدل تخت و کمد ها رو دیده بود گفت فقط یه جا چیز خوب داره ما هم یکسره رفتیم همونجا وقتی دیدم روی کمدش عکس گل داره کلی ذوق کردم اخه همه وسایلات هم گل...
27 تير 1391

تبریک به خاطر اسمت

سلام عشق مامان هر روز بیشتر از دیروز دوست دارم . تو این دوران شلوغ و پلوغ هرکسی یه اسمی روی نی نیش میگذاره تازگی ها مد شده اسم های عجیب و غریب که نه براشون معنا مهمه و قشنگی فقط اسم هیچ کسی نباشه کافیه  . اما ما فراتر از اون ها فکر می کنیم مامان جان . برای ما رضایت امام زمان مهمه . و این که اسم هایی که اون عزیزان روی بچه هاشون می گذاشتند و یا اسم هایی که خدا روی هر کسی گذاشته بی دلیل نبوده و ما هم دنبال حکمت خدا میریم و اون اسم هارو برای جگر گوشمون انتخاب می کنیم . تا سرمون رو روز قیامت بالا بگیریم و به خدا بگیم ما تو هر کاری پیرو تو بودیم حتی حدیث داریم از پیامبر (ص) که وظیفه هر پدر و مادری است که اسم حسن (نیکو) برای فرزندشو...
15 تير 1391

عشق من ، دختر من

اول از همه چیز عید بزرگ مبعث رو به صاحت مقدس امام زمان (ع) تبریک میگم . امام  خوبم برای خانواده ما دعا کن . ممنون    انقدر روز شماری کردم تا بالاخره 28 خرداد از راه رسید تا برم سونوگرافی و ببینمت . با خاله سیمین عزیز رفتم دستش درد نکنه خیلی خسته شد . وقتی رسیدیم خیلی خلوت بود و سریع رفتیم تو . داشتم از هیجان می مردم ( دیشبش انقدر خواب دیدم که نگو ) یه مانیتور بزرگ هم جلوی من و خاله بود که تورو ببینیم . وقتی تصویر واضح شد یه فرشته کوچولورو دیدم که همش تو وجودمه ولی تا حالا ندیدمش خیلی لذت بخش بود . خانم دکتر یکی یکی تمام اجزای بدن کوچولوتو با دقت دید استخون ها و انگشتای دست پات و معده و کلیه ها و قلب و ...
30 خرداد 1391

اولین لباس های نی نی

عزیز دلم باید یواش یواش آماده ی اومدنت بشیم . همش تو فکر اینم که چه جیزهایی واست بخریم و اتاقت رو آماده کنیم لباس ها و وسایل مورد احتیاجت رو تهیه کنیم البته بیشتر از من مامان جون مهربون تو فکره و از من عجلش برای فهمیدن این که پسری یا دختری بیشتره چون می خواد دست بکار بشه و یه سیسمونی عالی واست درست کنه البته به کمک باباجون دست و دل باز   و اما چون شما تو فصل سرما ایشالا بدنیا میای مامان جون با هنر (که الهی قربونش برم ) لباس واست بافته که سردت نشه جیگر مامان . تازه ست هم هست بلوز و شلوار و کلاه  اخه بچم شیکه دیگه به باباش رفته ( خاله لیلا در این لحظه  ) اخه لباس به این کوچولویی !!!!! چه شکلی بغلت کنم ...
27 خرداد 1391

نیمه رجب با تو

دیروز روز خیلی با برکتی بود . در نیمه رجب و روز ام داوود از خدا خواستم بتونم تمام اعمال این روز رو انجام بدم احتمال نمی دادم که بتونم ولی خاله سیمین نقش مهم و اساسی داشت ( بعدا آشنا میشی کلا خاله سیمین نقش مهمی داره ) و گفت میشه و خدا خواست و شد عزیزم تمام قرآن هارو با هم خوندیم با اینکه خیلی خسته شدم اما روحیم لحظه به لحظه بهتر می شد و از با خدا بودن لذت می بردم وسطای اعمال ام داوود فکر کنم شما برای اولین بار تو دل مامان تکون خوردی و خیلی منو خوشحال کردی  آخر دعا وقت اجابت دعا کلی برات دعا کردم گفتم خدایا نگهداری از این امانت تو خیلی کار سختیه منو کمک کن تا بتونم مادر خوبی باشم و فرزند شیعه و عاشق امام زمان تربیت کنم به امام زم...
18 خرداد 1391

روزت مبارک بابا احمد

ولادت با سعادت امیر المومنین علی (ع) مبارک باد عزیز دلم امروز روز میلاد امام علی (ع) است امام خیلی خوب و مهربون که با همه امام های دیگه فرق دارن عشق ما به امام علی (ع) باعث شده ما شیعه باشیم و تو هم چون تو دل من با این عشق آسمونی آشنا شدی تو هم عاشق امام علی شدی مطمئنم امروز به مناسبت میلاد امام علی (ع) روز پدر هم هست چون امام اول ما هم خودشون بهترین پدر بودند هم پدر همه امت یعنی ما شیعه ها  هستند و اما بابا احمد امسال اولین سالی که بابا شده ومن از همینجا بهش تبریک میگم  امیدوارم همونطور که من اندازه تموم دنیا باباجون رو دوست دارم تو هم رابطه خوبی با بابا احمد عزیز داشته باشی من فکر می کنم که اون می تونه بهتر...
15 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عطر بهشت می باشد