در تدارک سیسمونی
فدات بشم که ٥ ماهه تو دل مامان جا خوش کردی دل مامان واسط یه ذره شده اخه یک ماهه ندیدمت از خدامه خانم دکتر دوباره بهم سونوگرافی بده دوباره ببینمت همینجوری تو فکر دست های کوچولوتم که هی تکون می دادی
نازنین مامان چقدر تو همه ی وسایلات سریع و راحت خریده شدن اصلا بخاطر خرید سیسمونی تا اینجا اذیت نشدیم امیدوارم به همین راحتی و زودی هم به دنیا بیای
یه روز بابای عزیزت نرفت سر کار و با مامان جون و خاله سیمین رفتیم خرید . خاله سیمین که از قبل تو اینترنت همه مدل تخت و کمد ها رو دیده بود گفت فقط یه جا چیز خوب داره ما هم یکسره رفتیم همونجا وقتی دیدم روی کمدش عکس گل داره کلی ذوق کردم اخه همه وسایلات هم گل تکه دوزی میشه ایشالا بعد شفارش دادیم و رفتیم سراغ کالسکه و بقیه چیزا . تا چشممون به رنگ خیلی دخترونه و قشنگ کالسکه و کری یر خورد دیگه معطل نکردیم و سریع خریدیمشون
به امید خدا روزی رو میبینم که تو کالسکت نشوندمت و دارم می برمت خونه مامان جون اینا با زینب و سجاد بازی کنی اخ جووووو ووووووووووووووووون
یه روز دیگه هم دوباره با مامان جون ( نقش اصلی مامان جونه چون می خواد سیسمونی رو ایشون بخره ) و خاله سیمین رفتیم خیابون بهار اگه بدونی چقدر به من و بابا خوش گذشت کلییییییییییییییییییییییییییییییی واسط لباس خریدیم و کلییییییییییییییی اسباب بازی و وسایل مورد نیاز مثل ظرف غذا و وسایل بهداشتی و ......................
اخ کی میشه من این لباس ها رو تن تو کنم دل مامان که تا اون موقع آب میشه بعد تو کثیفشون کنی من بشورمشون و این چرخه هی ادامه پیدا کنه تا مامان این شکلی بشه
این روزها هم مامان جون واسط دو دست رخت خواب دوخت خیلی خیلی خوشگل شدن
مامان جون مهربون ممنون که انقدر به فکر مایی
لباسات و وسایلت رو که می بینم بیشتر دلم برات تنگ میشه و بیتاب اومدنت بابا احمد که کلی عجله داره واسه چیندن اتاقت اما اگر اتاقت رو بچینیم که طاقت نداریم ٣ ماه نیم دیگه منتظر بمونیم
واسه دیدنت ثانیه شماری می کنم