مرضیهمرضیه، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

عطر بهشت

اولین دَدَر

سلام دردونه مامان این روزها که دیگه داری ٣ ماهه میشی یواش یواش داره صدای قشنگت هم در میاد . با اون صدای نازک و زیبات می گی آغوم البته بیشتر شب ها که سرحالی صدا درمیاری . تلاش می کنی یه صدایی در بیاری از این تلاشت خوشم میاد بعد یه صدای آرووووم در میاری که مامان و بابا عشق میکنن . واقعا لذت بخشه . البته در آینده ای نزدیک کلمون رو می خوری انقدر حرف می زنی انشاالله . سه شنبه روز میلاد پیامبر (ص) تعطیل بود و ما هم با خاله لیلا و عمو و زینب عزیز رفتیم پارک چنگلی . یخورده سرد بود و ما مجبور بودیم حسابی بپوشونیمت کلا هیچ کجات پیدا نبود . بعد از چندین ماه که هیچ کجا نرفته بودیم حال و هوامون عوض شد . البته شما از اولین تفریحت هیچی نفهمیدی چون ...
16 بهمن 1391

ماه ربیع الاول هر کی نخنده تنبله

سلام سرباز کوچولوی امام زمان اول این ماه پر شده از بوی خوش صاحب الزمان . بعد از دوماه عزاداری حالا تو شادی ائمه ما هم تو این هفته کلی برنامه ها داشتیم و شادی کردیم . امیدوارم که آثار این تبری و تولی ها در ضمیر پاکت حک بشه . هر هفته دوشنبه ها میریم کلاس حاج آقا . رفت و آمد با تو کمی سخته ولی سعی می کنم حتما برم و حتما تو رو هم با خودم ببرم تا انشاالله تو که از ملکوت بیشتر سر در می آوری از وجود نورانی حضرت زهرای مرضیه استفاده کنی و فقط یدک کش نام زیبای مرضیه نباشی بلکه الگوی یک بچه شیعه واقعی باشی . خدا وکیلی سر کلاس خوانوم خوانومی . از اول تا آخرش تو خواب نازی . جلسه این هفته جشن عید الزهرا بود . ما هم رفتیم . تو وسط جشن بیدار شدی و...
12 بهمن 1391

هر روز شیرین تر از دیروز

سلام مرضیه مامان  به قول زینب آآآآآآآآآآددتم یعنی عاشقتم ماه زیبای من هر روز که می گذره تو با نمک تر میشی . انقدر دختر خوبی هستی که نگو البته انقدر خوش خوابی که بیشتر مواقع در خواب ناز به سر میبری عزیزم . انقدر دختر خوبی هستی که بعضی ها می پرسن " دخترتون گریه هم می کنه ؟؟ " فقط شب ها دیر می خوابی که این موضوع دردسر ساز شده . اگر خوابتم درست بشه دیگه همه چیز خوبه چند شب پیش وقتی خواب بودی همش یه جور خیلی دل سوزانه بدون صدا گریه می کردی . من و بابات هم چهار تا چشم همیشه نگران داشتیم عاشقانه نگاهت می کردیم . شاید داشتی خواب بد می دیدی . دلمون هم نمیومد صدات کنیم یا از جات بلندت کنیم . بابای عزیزت گفت قل هو الله بخون بهش فوت...
29 دی 1391

واکسن دو ماهگی

استرس داشتم . تو از صبح خیلی کم خوابیده بودی و من انتظار داشتم تا صبح راحت بخوابی . اما مثل اینکه بد خواب شده بودی هر چی می خوابوندمت ٥ دقیقه بعدش بیدار بودی . دیگه من از بس که دلم برای واکسن فردای تو ؛ توی هول و ولا بود به خدا گفتم مگه خودت نگفتی دعای مادر مستجابه ؛ پس بچم بخوابه که فردا بهش صدمه نخوره . این ماجرا طول کشید تا ساعت ٥ صبح . دیگه خسته شده بودم که    به خدای مهربون گفتم " خدایا پس چرا دعامو مستجاب نکردی ." البته با لحن مقداری تند   بعدش دیگه تو خوابت برد اونم چه خوابی عمیق عمیق . ساعت ٨ صبح کارهامونو کردیم و راهی مرکز بهداشت شدیم تا واکسنتو بزنیم " الهی مادر برات بمیره " قلبم تند تر میزد . حس عجیبی داشتم...
20 دی 1391

دو ماهگی با لبخند زیبای تو

فسقلی مامان سلام دقیقا امروز دو ماهه که عاشقانه در آغوشت می گیرم . دیشب به فکر روزی افتادم که داشتن منو می بردن تو اتاق عمل . وای که چه لحظه ای . منو روی تخت داشتن می بردن. پتو رو تا بالای گلوی کشیده بودم تا پوشیده باشم . مامان جون و بابا احمد با چشمای پر از عشق و همراه نگرانی بهم نگاه می کردن . عمق نگاهشون هیچ وقت یادم نمیره . هروقت یاد اون لحظه میوفتم گریم می گیره . و حالا دو ماه از اون روز می گذره مامانم دو ماهگی با یه  ترس و لرز تموم میشه . فردا قراره بریم برات واکسن بزنیم . هر چی به فردا نزدیک تر میشیم اضطراب منم بیشتر میشه . اخه بچه سالم و سر حال رو تحویل میدی ، تب دار و رنجور تحویل می گیری . خدایا عشق زیب...
20 دی 1391

دل درد های لعنتی

ماه پیشونی مامان روز به روز بزرگ تر می شی و کارهای بیشتری می کنی و منو بابا هر روز بیشتر دوست داریم . قربونت برم من همش سعی می کنم مامان خوبی واست باشم . بهت کامل برسم ، باهات بازی کنم ، کتاب های مخصوص سن تورو بخونم تا بفهمم چه چیزهایی می خوای و چی کار کنیم که دوست داشته باشی.  مثلا جه بازی میشه باد کودک 2 ماهه کرد . یک کتاب خاله  لیلا خریده که خوندنش برام خیلی لذت بخشه . توش مهارت های هر ماه رو نوشته . ماشاالله تو خیلی از کارهارو میکنی . به جز یکیش  لبخند زدن . منو بابات بی صبرانه منتظر لبخند زیبای تو هستیم . از هیچ کاری دریغ نکردیم تا تو لبخند بزنی و دل مارو شاد کنی اما ...  ولی ما منتظر می مونیم  البته تو...
17 دی 1391

چهل کلید و چهل بسم الله

چهل روزه زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای داره دختر چهل روزه من سلام الهی فدات بشم که روز به روز خوشگل تر می شی دیروز شما چهل روزت تموم شد .  مامان جون که یک روز در میون تورو حموم می بره . اما حموم دیروز یه چیزه دیگه بود . به اصطلاح میگن " حموم چله " . تو حموم کاسه ای که توش چهل تا بسم الله داره و چهل تا کلید رو ریختیم رو سرت . امیدوارم چهل ساله بشی دخترم .  ما تقریبا بیشتر این چهل روز رو خونه مامان جون بودیم . خیلی خوب بود چون تو خیلی کوچولو بودی و نگهداری ازت سخت بود ولی حالا بهتر شده دیگه راحتر می تونم لباس هاتو و پمپرزتو عوض کنم یا اگر دل درد کردی چی کار کنم و...  خودم هم خیلی بهترم سعی میکنم به خودم برسم...
28 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عطر بهشت می باشد