مرضیهمرضیه، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

عطر بهشت

بنج ماهگی دختر ما

ماه قشنگ مامان سلام مرضیه کوچولوی ما روز به روز بازیگوش تر میشه همش دوست داری باهات بازی بشه . تا میگذاریمت زمین غل می خوری . خیلی دوست داری با اسباب بازی هات بازی کنی حتما یه چیزی باید تو دستت باشه مهارت گرفتن اشیا تو دستت خیلی خوب شده اگر از دستت بیوفتن کلی سعی می کنی اون هارو دوباره از روی زمین برداری اگر موفق نشی ناراحت میشی و گریه می کنی . عاشق دالی بازی هم هستی . یخورده هم با کمک ما می تونی بشینی . وقتی باهات بازی می کنیم با صدای خیلی بامزه ای ذووق می کنی . تازه غریبی کردن رو هم کم کم شروع کردی . وقتی کسی رو که نمی شناسی لب ورمیچینی . تازگی ها پوف هم می کنی و با دهنت حباب درست می کنی . عشق من جدیدا خیلی نازنازی شدی تا یه چیزی رو از...
29 فروردين 1392

نوروز 92 با مرضیه عشق

سلام به روی ماهت مرضیه عزیز دل سال 92 رو با وجود نازنین تو شروع کردیم و از این که خدا در سال گذشته تورو بهمون داد شکر می کنیم .  انقدر برات از این چند روز حرف دارم که نگو بیشترش رو تو ذهنم نگه می دارم و کمی از اونهارو هم می نویسم تا بعدا بخونی و بدونی که چقدر برام اهمیت داری . روز سال تحویل آب قطع شد و تورو بردیم خونه مامان جون حمام . تند تند کارهامون رو کردیم که سال تحویل خونه خودمون باشیم . برام سال تحویل مهمه چون به قول خاله لیلا تمام مردم ایران دارن دعا می کنن . و یکی از موارد استجابت دعا دست جمعی دعا کردنه . برای تو هم خیلی دعا کردم . این که با ایمان باشی و منو جلوی حضرت زهرا (س) سرفراز کنی . دیگه این که سالم باشی و با هوش و ...
27 فروردين 1392

بازی با صداها

گل مامان سلام قربون با هوشیت برم . دیروز دو بار زدم روی لبم آآآآآآآآآآآآآ گفتم زودی یاد گرفتی حالا تا میزنیم روی لبت تو هم البته با فاصله از خودت صدای آآآآآآآآآآ در میاری . عسل مامان ولی بمیرم واسه نفست که زود بند میاد و بلند طولانی نمیتونی بگی . باهات قشنگ تمرین کردم و تا بابا شب اومد خونه بعد از سلام زود بهش گفتم چی یاد گرفتی تو هم جلوی بابا هنر نمایی کردی و دلش و بردی . نمی دونی زندگی مارو چقدر شیرین کردی . روز های آخر اسفند و کلی کار رو سرمون ریخته . مجبورم گل پاکم رو با خودمببرم به محیط های آلوده ی فروشگاه ها و ... یه روز با خاله لیلا رفتیم پاساژ تندیس خیلی شلوغ بود و محیطش ...  دیگه دل من واسط کباب شد . انقدر هم که زی...
27 اسفند 1391

چهار ماهگیت مبارک

سلام دردونه مامان فدات بشم که هر چی بزرگ تر میشی بشتر دل ما رو می بری . تازگی ها هر کس باهات حرف میزنه زود می خندی و همش دلت بازی می خواد . هر چی هم که می چلونمت هیچی نمی گی و دوست داری . بعضی موقع ها وقتی یک لحظه ولت می کنم گریه می کنی ، اونوقت هر کاری می کنم ساکت نمی شی . تا باهات بازی می کنم ساکت میشی  ایییییییییییییییییی شیطون . من هم نمی ذارم تو کمبود داشته باشی عزیزم همینطور که به فکر گشنگی و مراقبت های دیگه به تو هستم سعی می کنم کارم رو ول کنم و باهات بازی کنم . البته این کار برای خودم هم لذت بخشه ماه مامان . بیشترین کسی که بهش می خندی اونم با صدای بلند مامان جونه . اصلا مامان جون رو که می بینی به قول بابا احمد موتورت روشن میش...
22 اسفند 1391

مرضیه مامان و بابا غلت میزنه

سلام دختر ٤ ماهه مامان عزیزم این روزهای آخر ٤ ماهگی در روز جمعه ١١ اسفند ٩١ در حالی که من و بابا روی میز ناهار خوری ناهار می خوردیم و تورو روی میز گذاشته بودیم شما بعد از تلاش های چند روزه تونستی غلت بزنی . فدات بشم که از این کار خوشت نمیاد . ما دست میزدیم تو گریه می کردی . همیشه به روی شکم هم که میگذارمت بدت میاد و نق میزنی . با این که می تونی سرت رو کامل بالا نگه داری . مرضیه خانوم در حال بازی کردن با جغجغه بنچ شنبه این هفته ٤ ماهت تموم میشه و باید بریم واکسن بزنیم  . تازه مریضیت خوب شده و اصلا تحمل ناراحتیت رو ندارم . خوشگل من تو از الان زائر امام رضا حساب میای چون امام رضا طلبیده و بابای عزیزت هم بلیت مشهد گرفته تا ای...
14 اسفند 1391

مریض کوچولو

به نام خدایی که تورو سالم تو دستام گذاشت و ازش می خوام این نعمت بزرگش رو همیشه نگه داره . فسقلی مامان هفته پیش خیلی سختی کشیدی و یکی دیگه از امتحانات الهی رو با هم پشت سر گذاشتیم . اول کمی سرفه های تکو توک بود اما بعد سرفه هات بیشتر شدن و کمی هم تب کردی . دماغ کوچولوت هم که انقدر گرفته بود که اصلا نمیتونستی نفس بکشی . شیر هم راحت نمی تونستی بخوری . یه روز که حالت خیلی بد بود تو خونه تنها بودیم . از صبح که چشم های گرد بانمکت رو باز کردی ، گریه کردی تا ٤ صبح فردا  مامان برات بمیره که تو مریض شدی . دیگه یه ورزش اجباری بود من یک روز کامل سرتاسر خونه رو پیاده روی تند می کردم تا ساکت بشی و آروم باشی . اما بیشتر اوقات فایده ندا...
8 اسفند 1391

گل سه ماهه من

آرامش دل مامان سلام باور می کنی وقتی چند دقیقه نمی بینمت دلم برات تنگ میشه . مثلا وقتی دارم ظرف می شورم دلم برات تنگ میشه و دلم می خواد زود بیام پیشت . اخه عاشقتم دیگه وقتی می خوام لباس هاتو تنت کنم . تا جایی که می تونی خودتو سفت می کنی . دستاتو آنچنان می گیری که آستین تو دستت نمیره . بعد مجبور می شم کمی باهات کلنجار برم  اونوقته کهههههههههههه جیغت میره رو هوا . یه جوری گریه می کنی که انگار دارن شکنجت میدن . منم هر چی شعر بلدم واست می خونم تا آروم بشی اااااااااااااالهی قربون گریه های نمکیت برم . خیلی خوشگل گریه میکنی تو این عکس تو بغل بابایی . بابا باهات حرف میزنه شما می خندی تو این روزها عمه لیلا از اصفهان اومد...
25 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عطر بهشت می باشد