مریض کوچولو
به نام خدایی که تورو سالم تو دستام گذاشت و ازش می خوام این نعمت بزرگش رو همیشه نگه داره .
فسقلی مامان هفته پیش خیلی سختی کشیدی و یکی دیگه از امتحانات الهی رو با هم پشت سر گذاشتیم .
اول کمی سرفه های تکو توک بود اما بعد سرفه هات بیشتر شدن و کمی هم تب کردی . دماغ کوچولوت هم که انقدر گرفته بود که اصلا نمیتونستی نفس بکشی . شیر هم راحت نمی تونستی بخوری .
یه روز که حالت خیلی بد بود تو خونه تنها بودیم . از صبح که چشم های گرد بانمکت رو باز کردی ، گریه کردی تا ٤ صبح فردا مامان برات بمیره که تو مریض شدی . دیگه یه ورزش اجباری بود من یک روز کامل سرتاسر خونه رو پیاده روی تند می کردم تا ساکت بشی و آروم باشی . اما بیشتر اوقات فایده نداشت و گریت خیلی زیاد و دلسوزانه بود . من هم وقتی گریت زیاد میشد پا به پای تو زااااااااار میزدم . اخه نمیدونستم چته و چی کار باید بکنم . خیلی روز سختی بود . هم خسته شده بودم هم با ناراحتی تو انگار یه چیزی از ته دلم کنده میشد و اونجا بود که از ته قلبم آرزو کردم خدایا همه درد های مرضیه منو بریز تو تن من .
باور کن که ناشکری نمیکردم ولی خیلی ناراحت تو بودم . خدا از راه بچه آدمو امتحان نکنه که خیلی سخته . همش به خدا می گفتم به مامان هایی که بچه مریض دارن صبر بده . به نینی من هم سلامتی .
دیگه با چند تا دارو و معجزه بخور و تجویز خیلی کارساز خاله انسیه ( قطره منتول ) یواش یواش بهتر شدی . البته نتونستم از مریضیت عکس بگیرم . ولی چندتا عکس از این روزهات می گذارم .