روزهای اول در خانه
به نام خدایی که موجود به این کوچولویی رو خلق کرد و محبتش رو تو دل مادر و پدر جا داد
اخ که چه کیفی داره تو تو بغلمی عزیزم . احساس می کنم خیلی مسئولیت سنگینی در قبال تو که یک فرشته هستی دارم خدا بهم کمک کنه .
امروز ده روزه که تو به زندگی ما رنگ و بوی تازه ای دادی .
وقتی تورو به خونه اوردیم همه به کمکمون اومدن و تنهامون نگذاشتن بیشتر از همه مامان جون که عین این ده روز رو پیش ما بود و خیلی زحمت کشید و گاهی انقدر دلم واسش می سوخت که گریم می گرفت . بعدش هم خاله سیمین که دیگه مثل همیشه سنگ تموم گذاشت .
دیشب شب اول محرم بود و هیئت های خونه مامان جون شروع شده . امشب هم مامان جون دیگه رفت خونه . البته گفته صبح ها میاد تا وقتی احمد آقا بیاد بعد میره . بعد هیئت ها هم دوباره کوچ می کنیم خونه مامان جون تا شما از آب و گل در بیای و من راحت بتونم از پست بر بیام .
خدارو شکر خدای مهربون دعاهای منو مستجاب کرده . تو خیلی بچه خوبی هستی اصلا تو این ده روز اذیت نکردی . شب ها که می خوابی ، گریه الکی نمی کنی ، آرامش از نگاهت می ریزه . وقتی نگاهت می کنم خدارو تو چهرت می بینم . خدارو شکر زردی زیادی هم نداشتی که اذیت بشی .
روز های اول شیر دادن بهت یخورده سخت بود ولی حالا راحت تر شده . و لذتش رو چند برابر کرده .
امیدوارم روز به روز تپل بشی و از این لاغری در بیای . دل من واسه جون گرفتن تو پرپر می زنه . کلا منو دلمو پریشون خودت کردی . وقتی خوابی دائم می گم نکنه گشنش باشه ، وقتی بیداری هم همش حواسم بهته نکنه چیزی بخوای یا ناراحت باشی . مثلا وقتی سکسکه می کنی انقدر غصه می خورم تا خوب بشی
اینم عکس تو با بادکنک هایی که عمو مهدی زحمت کشیده درست کرده
این هم عکس شناسنامه